الناالنا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

نامه هایی به کودک زاده نشده

جشن کوچیک دو نفری من و بابایی

1392/1/18 23:35
نویسنده :
98 بازدید
اشتراک گذاری

خوشگلم سلام

امروز عصر بابایی بهم زنگ زد و گفت به مناسبت اومدن تو میخواد ما رو ببره شام بیرون تا یه جشن

کوچولوی خودمونی بگیریم. منم حاضر شدم و خودمو خوشگل کردم . سوار ماشین که شدم به بابایی گفتم اول باید منو ببری آزمایشگاه تا آزمایش بدم و گر نه نمیام رستوران!!چشمک آخه بابایی میخواست پنج

شنبه منو ببره برا آزمایش منم که تا اون روز تاب نمیارم که ! خلاصه با زور بردمش! رفتیم خیابون شمس

آبادی که پر از مطب دکتر و آزمایشگاهه.

با بابایی رفتیم تو به خانومه گفتم اومدم برا آزمایش بارداری اسمم و سنمو پرسید و یه قبض بهم داد و

گفت برو اتاق نمونه گیری. رفتم تو اتاق چند دقیقه ای منتظر شدم تا یه خانوم دیگه اومد و ازم خون گرفت

ازش پرسیدم کی جواب رو میدین گفت یه بیست دقیقه دیگه.

اگه اشتباه نکنم ساعت 7:45 دقیقه بعد از ظهر بود با بابایی یه نیم ساعت منتظر شدیم تا جواب آماده

بشه همه اش اضطراب داشتم که نباشی تا اینکه جواب رو آوردن. با بابایی زود نگاش کردیم ببینیم چی

نوشته اما بس که هول بودیم نفهمیدیم که نوشته بالاتر از 20 یعنی مثبت و کمتر از اون منفی! عدد تو

برگه هم 315 بود.

رفتم دوباره از خانومه پرسیدم گفت عزیزم مثبته مبارک باشه

با خوشحالی اومدیم بیرون به بابات گفتم حالا دیگه ما رو میتونی ببری رستوران! 

اینم بگم بابات راه میرفت و هی میگفت یعنی من الان بابا شدم؟! یعنی من الان بابا شدم؟!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)