الناالنا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

نامه هایی به کودک زاده نشده

آخرین ساعات

عزیزم دخترم سلام   آخرین ساعاتی هست که تو دلمی عزیزم  امروز آخرین ویزیت دکترم بود وقتی فشارمو گرفتن 14 رو 9 بود که خیلی بالا ست! دکتر فرستادم اورژانس بیمارستان که دو سه ساعتی تحت نظر باشم اگه فشارم پایین نیومد اورژانسی عمل شم. یکی دو سه ساعتی تحت نظر بودم که فشارم پایین نیومد و دکتر بهم گفت چهارشنبه صبح ساعت شش بیمارستان باشم برا عمل سزارین! عزیزم خیلی خوشحالم که چند ساعت بعد میای بغلم اینم بگم مامان بزرگت از روز جمعه است اومده پیشمون و دیگه نگرانی ندارم که تنها باشم بابات هم خیلی خوشحاله که فردا میبینتت ایشالا فردا صحیح و سالم میای بغلم دختر خوشگل من ...
13 آذر 1392

36 هفتگی

دیروز باز مثل هفته های قبل رفتم دکتر مطبش خیلللللی شلوغ بود تقریبا حدود 2 ساعت منتظر شدم تا نوبتم برسه این دختر شیطون منم بازیش گرفته بود هی ورجه وورجه میکرد پدرمو دراورد نه میتونستم پا شم نه میتونستم بشینم خودشو زیر دنده هام فشار میداد بعد یهویی طی یک حرکت اکروباتیک میومد پایین و خودشو رو مثانه ام فشار میداد خلاصه مردم و زنده شدم تا نوبتم برسه یه خانم مسن تو مطب بود دید من حالم خوب نیست پا شد جاشو بهم داد که بشینم خدا خیرش بده! خلاصه رفتم داخل و دکتر ضربان قلب دخمل خانوم رو چک کرد و گفت عاااااالیه دیگه آماده آماده اس تا بیاد بیرون. ولی وقتی فشارمو دید که 13 رو 9 هست بهم گفت فشارت بالا رفته (من همیشه فشارم 11 و یا 12 هست) و یه ...
1 آذر 1392

نه ماهگی

  امروز همه اش درد دارم زیر دلم یه درد شدید میگیره و چند دقیقه بعد خوب میشه نمیدونم میگم نکنه این دختره شیطون دلش میخواد زودتر بیاد؟!!  الان هفته 35 هستم  طفلکی بچه ام جاش تنگ شده همه اش خودشو سمت راست  شکمم جمع میکنه. واااااای زیاد حالم خوب نیست  
20 آبان 1392

33 هفتگی

روز شنبه رفتم آزمایش دیابت بارداری رو انجام دادم وااااای خیلی برام سخت بود انجام دادنش ولی خوشبختانه آزمایشم GCT بود که فقط تو یه مرحله خون میگیرن صبح ساعت 7 و نیم رسیدم آزمایشگاه اول ازم نمونه ادرار گرفتن بعدش پودر گلوکز رو دادن بخورم و گفتن یه ساعتی منتظر باشم تا بعد ازم نمونه خون بگیرن خلاصه یه ساعتی نشستم و بعدش ازم خون گرفتن و منم خوشحال و خندان از اینکه یه بار خون دادم برگشتم خونه. سه شنبه صبح هم نوبت سونو داشتم برا چک آپ قد و وزن و دور سر و ... دخملی که زنگ زدن گفتن سه شنبه دکتر نمیاد به خاطر همین مجبور شدم برم درمانگاه شبانه روزی که سر خیابونمون هست و نوبت سونو بگیرم قرار شد ساعت 7 بعدازظهر اونجا باشم ساعت شش و نیم همسر...
9 آبان 1392

نامه به کودکی که هرگز زاده نشد (2)

تو دُختری‌ یا  پسر؟  دلم‌ می‌خواد دختر باشی‌ُ یه‌ روز چیزایی‌ که‌ من‌ الان‌ حِس‌ می‌کنم‌ُ حِس‌ کنی‌! مادرم‌ می‌گه‌: دختر دُنیا اومدن‌ یه‌ بدبختیه‌بزرگه‌! وَ من‌ اصلاً حرفش‌ُ قبول‌ ندارم‌! وقتی‌ خیلی‌ دِلِش‌ می‌گیره‌ می‌گه‌: آخ‌! کاش‌ مَرد به‌ دُنیا اومده‌ بودم‌! می‌دونم‌ دُنیای‌ ما با دست‌ِ مَردا وُ برای‌ مَردا ساخته‌ شُده‌ وُ زورگویی‌ُ استبداد تو وجود...
25 مهر 1392

نامه به کودکی که هرگز زاده نشد (1)

    این مطلب از کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد اثر اوریانا فالاچی گرفته شده دوست داشتم اینجا هم اونو به اشتراک بزارم :   امشب فهمیدم که تو هستی، مثل یک قطره زندگی که از هیچ چکیده باشد! سعی کن بفهمی، من از کسای دیگه نمی ترسم، کاری به کارشون ندارم، از خدا هم نمی ترسم! حتی درد هم نمی تونه من و بترسونه، تموم ترس من از توست! تویی که دست سرنوشت از هیچ جدات کرده و به بطن من چسبوندت!   همیشه منتظرت بودم و هیچ وقت آماده ی پذیرایی ازت رو نداشتم! مدام این سوال ترسناک برام پیش می اومد که نکنه دلت نخواد به دنیا بیای و متولد بشی! نکنه یه روز سرم  هوار بزنی که کی گفته بود منُ ...
23 مهر 1392