الناالنا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

نامه هایی به کودک زاده نشده

دخترم

( 21هفته و 2 روز ) سلام دخملی من امروز ( 13 مرداد )با بابایی فهمیدیدم دخملی   یه دختر تپل مپل و شیطون با وزن 420 گرم و قد 22 سانتی  متری.  ماشالا خانومی شده بودی برا خودت و نسبت به سونوی NT خیلی بزرگتر شدی لگدهات هم که خیلی محکمتر شده بابایی میگه دخترم کاراته کاره!! قد و وزنت هم که خدا رو شکر نرماله نرماله. عزیزم همین که رسیدیدم خونه به دایی کوچیکه زنگ زدم و خبر دادم آخه بهش قول داده بودم همین که جنسیتتو فهمیدم بهش بگم. به مامان جون هم گفتم که نوه خوشگلت دختره اونم کلی خوشحال شد.   از بعد از ظهر که از مطب اومدیم پایین شکمم سمت راستش درد وحشتناکی داره اصلا نمیتونم راه برم فکر کنم  دلیلش ب...
13 مرداد 1392

بیست هفته و دو روزگی

عزیزم امروز دوباره نوبت دکترمون بود مثل همیشه بابای مهربونت ما رو برد دکتر. این بار وزنم 61/5 شده بود یعنی نسبت به ماه قبل فقط یه کیلو اضافه کردم. دکتر گفت خیلی کمه و باید بیشتر بخوری تا چاق شی و نی نی هم تپل تر شه. خیلی نگرانت شدم که ممکنه رشدت خوب نبوده باشه برا همین دکتر معاینه ام کرد. اول صدای قلبتو چک کرد که ماشالا مثل ساعت کار میکرد بعد شکمم رو نگاه کرد و با تعجب گفت نه نی نی خیلی رشدش خوبه و تپل شده! منم خیالم راحت شد که حالت خوبه. در ضمن برا هفته دیگه سونو نوشت که هم جنسیتت رو بفهمیم هم قد و وزنت رو. مامانی امیدوارم که مثل سونوی NT با دکتر لج نکنی و بذاری که بدونیم دخملی هستی یا پسر! آخه میخوام  برات لباس و تخت ...
6 مرداد 1392

سکسکه نی نی

الان که دارم اینها رو مینویسم داری تو دلم وول میخوری. عزیزم زیاد تکون میخوری و منو عاشق تکونها و سکسکه هات کردی با هر تکون نمیدونی چه حس قشنگی رو به من منتقل میکنی. سکسه هات که یه چیز دیگه اس! تو چند ثانیه یه تکون بعدش یه تکون دیگه..... میدونم با این که عجله دارم بغلت کنم ولی دنیا که اومدی دلم برا تکونهات خیلی خیلی تنگ میشه    ...
1 مرداد 1392

بازی

عزیزم امشب با بابایی برات از فروشگاه هایپر پیشبند یکبار مصرف گرفتیم. وقتی اومدیم خونه انقدر نگاشون کردییییییییییم که نگو! اینم بگم که من و بابات هر روز با جغجغه هایی که برات خریدیم بازی میکنیم    ...
31 تير 1392

تشکر

عزیزم امروز وارد ماه پنجم شدیم دقیقا 19 هفته و یه روزه که تو دلمی کوچولوی من نمیدونی منو چطوری عاشق خودت کردی هنوز به دنیا نیومدی ولی  عاشقانه دوستت دارم. ازت ممنونم که حس شیرین مادر بودن رو به من چشوندی ازت ممنونم که هنوز نیومده زندگی من و بابات رو شیرینتر از قبل کردی ازت ممنونم که با اومدنت من و بابات رو خوشبختر کردی ازت هزاران بار ممنونم فرشته مهربون من          ...
29 تير 1392

نی نی شیطون

کوچولوی من امروز با بابایی رفتیم برات تخت و کمد پسند کردیم. قرار شد اونها رو برات سفارش بدیم اما چون  فعلا نمیدونیم توی شیطون دختری یا پسر برا انتخاب رنگش نتونستیم تصمیم بگیریم برا همین قرار شد اول  بریم سونوی تعییت جنسیت و بعد سفارش تخت رو بدیم. بابات که خیلی دوست داره برات خرید کنه خیلی  به فکرته و دوست داره وقتی تو دلم تکون میخوری دستشو میزاره رو شکمم و میخنده نمیدونی چه حالی میکه وقتی تکون میخوری! خودمونیم تو هم خیلی شیطونی و زیاد تکون میخوری بعضی روزها از صبببببببح تکون میخوری تا نصفه شب یک  لگدهایی میزنی به من که نگو اما بدون که من و بابا عاشق تکون خوردنهاتیم.     ...
27 تير 1392

جواب آزمایش غربالگری

نی نی نازم امروز جواب آزمایشتو گرفتم خدا رو هزاران هزار مرتبه شکر که مشکلی نداری. کوچولوی من نمیدونی با چه اضطرابی خودمو رسوندم آزمایشگاه تا جوابو بگیرم! بابات آزمایش رو از پذیرش گرفت و آورد با ترس و اضطراب برگه رو از دستش کشیدم نمیدونی چه سردردی داشتم خودمم فکر نمیکردم از استرس باشه. دستام میلرزید و چند بار هم برگه از دستم افتاد رو زمین تا بالاخره تونستم بازش کنم همه اش پر عدد و رقم بود کلا سر در نمیوردم چی به چیه فقط میدونستم که آخرش مینویسه ریسک بالا یا پایین. کلمه low risk رو به زور پایین صفحه پیدا کردم تا دیدمش خیالم راحت شد. وای که چه فکرهایی میکردم به این فکر میکردم که جواب آزمایش مشکلی داشته باشه و بخوان تو رو از من ب...
16 تير 1392

صدای قلب

کوچولوی من امروز دوباره با بابات رفتیم دکتر تا ببینیم حالت خوبه یا نه؟ قرار بود امروز صدای قلبتو بشنوم. دکتر برام برای اولین بار صدای قلبتو گذاشت اول هیچ صدایی نیومد نگران شدم میخواستم به دکتر بگم چرا هیچ صدایی نمیاد که یهویی تاپ تاپ تاپ تاپ .............    صدای قلب نازنینتو شنیدم واااااای که چه حس خوبی داشت بهترین و قشنگترین صدایی که تا بحال شنیدم همین صدای قلب کوچیک تو هستش عزیزم. دکتر برامون آزمایش خون غربالگری نوشته الان دقیقا 16 هفته اته.آزمایشو انجام دادم و فعلا نگران و مضطرب منتطر جوابشم. امیدوارم مشکلی پیش نیاد و تو کوچولوی نازنینم صحیح و سالم باشی.   ...
9 تير 1392

تکون های نی نی

عزیزم امروز بعد از ظهر با بابایی رفتیم بازار برات ست لباس برا خونه و جغجغه خریدیم خیلی خوشگلن. همه اش  میگم کاش زمان زودتر بگذره و زودی دنیا بیای تا من لباسها رو تنت کنم  اینم بگم دیگه کم کم تکونهاتو حس میکنم اوایل چیزی مثل ترکیدن حباب بود ولی الان دیگه خیلی واضحتر شده خیلی حس قشنگیه که بدونی یه نی نی الان داره تو دلت وول میخوره. صبح ها قبل اینکه من از خواب بیدار بشم تو بیدار میشی و شروع میکنی به شیطونی کردن انقدر تکون میخوری تا منو بیدارم کنی. عزیزم الان 15 هفته و 6 روزته نازنین مامانی و حسابی بزرگ شدی!       ...
6 تير 1392

مسافرت بابایی

عزیزم بابات از روز چهارشنبه رفته بود مسافرت و ما خونه بودیم البته نه که تنها باشیم دایی جون پیشمون بود. امروز بابات داره برمیگرده خونه و ما بی صبرانه منتظرشیم نمیدونی خونه بدون بابات چقدر سرده دوست دارم زودی برسه خونه    ...
3 تير 1392