الناالنا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

نامه هایی به کودک زاده نشده

جواب آزمایش غربالگری

نی نی نازم امروز جواب آزمایشتو گرفتم خدا رو هزاران هزار مرتبه شکر که مشکلی نداری. کوچولوی من نمیدونی با چه اضطرابی خودمو رسوندم آزمایشگاه تا جوابو بگیرم! بابات آزمایش رو از پذیرش گرفت و آورد با ترس و اضطراب برگه رو از دستش کشیدم نمیدونی چه سردردی داشتم خودمم فکر نمیکردم از استرس باشه. دستام میلرزید و چند بار هم برگه از دستم افتاد رو زمین تا بالاخره تونستم بازش کنم همه اش پر عدد و رقم بود کلا سر در نمیوردم چی به چیه فقط میدونستم که آخرش مینویسه ریسک بالا یا پایین. کلمه low risk رو به زور پایین صفحه پیدا کردم تا دیدمش خیالم راحت شد. وای که چه فکرهایی میکردم به این فکر میکردم که جواب آزمایش مشکلی داشته باشه و بخوان تو رو از من ب...
16 تير 1392

صدای قلب

کوچولوی من امروز دوباره با بابات رفتیم دکتر تا ببینیم حالت خوبه یا نه؟ قرار بود امروز صدای قلبتو بشنوم. دکتر برام برای اولین بار صدای قلبتو گذاشت اول هیچ صدایی نیومد نگران شدم میخواستم به دکتر بگم چرا هیچ صدایی نمیاد که یهویی تاپ تاپ تاپ تاپ .............    صدای قلب نازنینتو شنیدم واااااای که چه حس خوبی داشت بهترین و قشنگترین صدایی که تا بحال شنیدم همین صدای قلب کوچیک تو هستش عزیزم. دکتر برامون آزمایش خون غربالگری نوشته الان دقیقا 16 هفته اته.آزمایشو انجام دادم و فعلا نگران و مضطرب منتطر جوابشم. امیدوارم مشکلی پیش نیاد و تو کوچولوی نازنینم صحیح و سالم باشی.   ...
9 تير 1392

تکون های نی نی

عزیزم امروز بعد از ظهر با بابایی رفتیم بازار برات ست لباس برا خونه و جغجغه خریدیم خیلی خوشگلن. همه اش  میگم کاش زمان زودتر بگذره و زودی دنیا بیای تا من لباسها رو تنت کنم  اینم بگم دیگه کم کم تکونهاتو حس میکنم اوایل چیزی مثل ترکیدن حباب بود ولی الان دیگه خیلی واضحتر شده خیلی حس قشنگیه که بدونی یه نی نی الان داره تو دلت وول میخوره. صبح ها قبل اینکه من از خواب بیدار بشم تو بیدار میشی و شروع میکنی به شیطونی کردن انقدر تکون میخوری تا منو بیدارم کنی. عزیزم الان 15 هفته و 6 روزته نازنین مامانی و حسابی بزرگ شدی!       ...
6 تير 1392

مسافرت بابایی

عزیزم بابات از روز چهارشنبه رفته بود مسافرت و ما خونه بودیم البته نه که تنها باشیم دایی جون پیشمون بود. امروز بابات داره برمیگرده خونه و ما بی صبرانه منتظرشیم نمیدونی خونه بدون بابات چقدر سرده دوست دارم زودی برسه خونه    ...
3 تير 1392

دومین روز سونوی NT

امروز صبح آخرین امتحانم بود بعدش دوباره رفتم مطب سونوگرافی تا دوباره اندازه هاتو بگیرن. خدا رو شکر این بار عرض چند دقیقه دکتر تونست اندازه ها رو بگیره. امروز صبح نی نی خوبی شده بودی و دکتر رو اذیت نکردی  دکتر گفت تمامی اندازه هات نرمال هست و خدا رو شکر هیچ مشکلی نداری. اندازه قدت 78 میلیمتر و سنت 13 هفته و 6 روز بود. دو تا عکس خوشگل هم ازت بهم دادن (الانم هر وقت دلم برات تنگ شد میرم عکستو میبینم و باهات حرف میزنم.) عصر که بابات اومد اولین چیزی که پرسید این بود که عکس نی نیم کو میخوام ببینمش و من برگه سونو رو نشونش دادم اونم با خوشحالی عکساتو نگاه کرد و گفت وااااای چقدر بزرگ شده و خندید. نمیدونی از اینکه صحیح و سالمی ...
21 خرداد 1392

اولین سونوی NT

خوشگل مامان امروز نوبت سونوی NTداشتیم ساعت 6:30 با بابایی رفتیم مطب دکتر یک ساعتی منتظر شدیم تا نوبتمون برسه تو این مدت من چند تا شکلات خوردم تا موقع سونو تکون بخوری وقتی رفتم داخل اتاق اول به خاطر شکلاتهایی که خورده بودی هی تکون میخوردی و شیطونی میکردی دکتر بعضی از اندازه هاتو گرفت ولی بعدش رفتی یه جا نشستی و تکون نخوردی همه اش دستتو بالا میوردی و انگشتتو میخوردی. عزیزم خیلی خوشحال بودم میبینمت یه حس خیلی خیلی قشنگی داشتم. خلاصه هر کاری کردیم تکون نخوردی دکتر کلی بهت خندید و گفت تا به حال بچه ای به این لجبازی ندیده بودم!! چند بار از تخت اومدم پایین و قدم زدم و آبمیوه شیرین خوردم تا یه ذره تکون بخوری اما انگار نه انگار!...
20 خرداد 1392

اولین خرید

دیروز عصر رفتیم دکتر برا هفته بعد برامون سونوی NT و آزمایش خون نوشت هفته دیگه میریم که انجامش بدیم . برگشتنی هم با بابات برات برا اولین بار چند دست لباس گرفتیم. سفید و نارنجی. از دیشب لباسها رو گذاشتم جلوی چشم و نگاهشون میکنم و قربون صدقه ات میرم تو دلم هی آرزو میکنم که کاش زودتر بیای تا  من بتونم لباسها رو تنت کنم.     ...
13 خرداد 1392

نی نی من

شب رو با هم تنها بودیم من درس خوندم و ساعت 11 شب خوابیدیم الانم ساعت دو ظهره که دارم برات مینویسم نمیدونم الان داری اون تو چی کار میکنی خوابی یا بیدار؟ دلم میخواد زودی تکونهاتو حس کنم و از شیطونیهات لذت ببرم. عزیزم شب بابایی برمیگرده میدونم که تو هم مثل من خیلی خیلی دلت براش تنگ شده مگه نه؟     ...
10 خرداد 1392

اولین امتحان

امروز صبح اولین امتحانم بود امیدوارم نمره خوبی بگیرم. صبح بابایی برا یه ماموریت رفت تهران و فردا برمیگرده امروز و فردا اولین باریه که من و تو با هم تو خونه تنهاییم. روز یکشنبه دوباره نوبت دکتر دارم برم ببینم چی میگه. شام جوجه کباب شده تو فر داریم الانم آماده شده بریم با هم بخوریم حتما خوشت میاد میدونم که خیلی خوشمزه شده!   ...
9 خرداد 1392